سعید ماسوری، زندانی سیاسی که بیست و چهارمین سال حبس خود را در زندان قزلحصار کرج سپری میکند، در نامهای از زندان به تحلیل وضعیت سیاسی جامعه ایران پرداخته و خواستار ایستادگی و مقاومت مردم در برابر نقض حقوق بشر شده است.
به گزارش کمپین دفاع از زندانیان سیاسی و مدنی، آقای ماسوری در بخشی از این نامه، به اجرای صدها حکم اعدام در سال گذشته اشاره میکند و میگوید: “سالانه هزاران نفر را وادار میکند تا یک شب را در جلو زندان به انتظار اعدام و تحویل گرفتن جسد بی جان عزیزشان به صبح برسانند. اگر این ارعاب و هراس افکنی نیست پس چیست؟”
او همچنین به سرکوب زنان و دختران در ایران اشاره میکند و میگوید: “چرا زنان و دخترانمان را هر روزه به بهانه های مختلف عفاف و حجاب و… در هر کوی و برزن و مدرسه و دانشگاه مورد تعرض و سرکوب وحشیانه قرار میدهند؟”
آقای ماسوری در ادامه نامه خود، با تاکید بر اینکه “مقاومت و محور مقاومت در واقع در خیابانهای شهرهای ایران بوده و بر عهده زنان و دختران قهرمانمان قرار گرفته” میگوید: “زندگی آنگاه که نمیتوانیم آنگونه که میخواهیم باشیم، تنها “زنده بودنی” اجباری و تحمیلی است و نامش بردگی است و نه زندگانی…!!! و چه بسا برای یک زندگی انسانی باید پافشاری، ایستادگی و مقاومت کرد.”
او در پایان نامه خود، از مردم ایران میخواهد که در برابر ظلم و ستم حاکمان ایستادگی کنند و میگوید: “ما هم در زندان میخواهیم خبر از “بودن” خود بدهیم و از چند ماه پیش که استمداد و تظلم خواهی زندانیان عادی محکوم به اعدام و خانوادههایشان شنیده شد. کارزار “سهشنبههای توقف ماشین اعدام” با اعتصاب غذای هفتگی کلید خورد و مورد استقبال و حمایت زندانها و زندانیان مختلف با گرایشات گوناگون قرار گرفت. چرا که “اعدام” اصلیترین اهرم سرکوب است و طبعا مخالفت و اعتراض به آن هم از اهمیت ویژه خود برخوردار است.”
متن کامل این نامه عینا در ادامه می آید:
«”در پی” خویشند و “صنعت کردِ” خویش
دمّ ماران را سر مار است کیش
“به بهانه سهشنبههای اعتراض به اعدام”
درست همزمان با حمله موشکی به اسرائیل، موج دستگیریها ،سرکوب زنان (تحت عنوان عفاف و حجاب ) حمله به زندانها و اعدامها اوج میگیرد ،شاید در ظاهر جنگهای بیرونی ربطی به سرکوب داخلی نداشته باشد ولی با کمی تامل میتوان رابطه را متوجه شد، ولایت فقیه از ابتدا انتخاب مردم نبوده فلذا برای حفظ خود به سپاه(زور و سرکوب سپاه) نیاز داشته و از طرفی دیگر این همه بحرانهای معیشتی، گرانی، فقر و فساد و… محصول همین سیستم ولایت بوده و خشم و اعتراضات مردم از این اوضاع هم باید توسط سپاه سرکوب گردد. تا اینجای کار نظام ولایت فقیه برای بقای خود و محافظت در برابر خشم و اعتراضات مردمی نیازمند سپاه پاسداران است و سپاه پاسداران هم برای اینکه ضرورتی وجودی داشته باشد به جنگ و بحران نیازمند است لذا در چند جمله ولایت فقیه برای بقا و حفظ خود در برابر خشم مردم به سپاه نیاز دارد و سپاه هم برای توجیه دلیل وجود خود به دشمن خارجی و جنگ و بحران نیازمند است.
پس ولایت فقیه برای بقای خود به چنین جنگهایی نیاز دارد تا جنگ با مردم ایران را بپوشاند.
این در واقع جنگ این حکومت با مردم ایران است که نه دیروز و امروز که از ۴۵ سال پیش وجود داشته است و به همین دلیل امروز با امواج سرکوب خیابانی و اعدام مواجه هستیم (در حالی که منطقاً میبایست در شرایط یک جنگ بیرونی موقتاً هم که شده دست از آزار و اذیت و تحریک مردم بردارد) ولی از قضا سرکوب بیشتر هم میشود چون جنگ اصلی همین است و مقابله با این حاکمیت ضد مردمی ،صرفاً وظیفه و کار مردم ایران است و نه هیچ دولت خارجی!!
فلذا، به عنوان یک زندانی که ۲۴ سال را در زندان گذرانده ام، انبوه سرکوب، شکنجه، دادگاه های چند دقیقهای، احکام ظالمانه و انبوه اعدامها را از نزدیک شاهد بوده و بسیاری را در آخرین لحظات قبل از اعدامشان دیده و با تک تک آنها بارها و بارها اعدام شده ام. به خوبی میتوانم این را بفهمم که فی المثل ۸۵۰ اعدام در سال گذشته با احتساب خانواده هایشان، سالانه هزاران نفر را وادار میکند تا یک شب را در جلو زندان به انتظار اعدام و تحویل گرفتن جسد بی جان عزیزشان به صبح برسانند. اگر این ارعاب و هراس افکنی نیست پس چیست؟ مگر ترور(در لفظ انگلیسی) و ارهاب(در لفظ عربی) به معنای ایجاد ترس و وحشت در میان مردم نیست؟ آیا این ترس و وحشت هم، برای ترساندن اسراییل و آمریکاست یا ترساندن مردم ایران؟؟ و راستی چرا زنان و دخترانمان را هر روزه به بهانه های مختلف عفاف و حجاب و… در هر کوی و برزن و مدرسه و دانشگاه مورد تعرض وسرکوب وحشیانه قرار میدهند؟ آیا چنین نیست که مقاومت و محور مقاومت در واقع در خیابانهای شهرهای ایران بوده و بر عهده زنان و دختران قهرمانمان قرار گرفته که با ایستادگی و مقاومت خود، ترجمان واقعی زندگی شدهاند و به ما و همه جهانیان آموختند که:
زندگی آنگاه که نمیتوانیم آنگونه که میخواهیم باشیم، تنها “زنده بودنی” اجباری و تحمیلی است و نامش بردگی است و نه زندگانی…!!! و چه بسا برای یک زندگی انسانی باید پافشاری، ایستادگی و مقاومت کرد.
و امروز شاهدیم که زنان و دختران میهنمان با مقاومت خود، آزادگی و زندگانی را برای خود و همه مردم معنایی جدید و جانی تازه بخشیده اند و این موج مقاومت را به زندانهای جای جای میهن هم سرایت داده اند. که:
ما زنده به آنیم که آرام نگیریم
موجیم که آسودگی ما عدم ماست
ما هم در زندان میخواهیم خبر از “بودن” خود بدهیم و از چند ماه پیش که استمداد و تظلم خواهی زندانیان عادی محکوم به اعدام و خانوادههایشان شنیده شد. کارزار “سهشنبههای توقف ماشین اعدام” با اعتصاب غذای هفتگی کلید خورد و مورد استقبال و حمایت زندانها و زندانیان مختلف با گرایشات گوناگون قرار گرفت. چرا که “اعدام” اصلیترین اهرم سرکوب است و طبعا مخالفت و اعتراض به آن هم از اهمیت ویژه خود برخوردار است. خصوصاً اینکه:
استعانت و استمداد این زندانیان عادی به خاطر احکام فله ای اعدام و بیپناهی آنها در این “قربانی شدن” برای ارعاب و ترساندن جامعه معترض ،بسیار تکان دهنده بود و به وضوح نشان داد که اعدامها چه سیاسی و چه غیر سیاسی فقط برای ارعاب مردم است.
سعید ماسوری/ زندان قزلحصار/ اردیبهشت ۱۴۰۳”
دکتر سعید ماسوری، متولد ۱۳۴۴، در سال ۱۳۸۰ به ظن عضویت در سازمان مجاهدین خلق ایران بازداشت و به اعدام محکوم شد. حکم او بعداً به حبس ابد تقلیل یافت. آقای ماسوری از آن زمان تاکنون بدون مرخصی در زندان بوده است.