«ابوالفضل کریمی» نوجوان کارگر شکنجه شده اعتراضات آبان ماه محبوس در زندان تهران بزرگ، با انتشار نامه ای از زندان به شرح بازداشت، شکنجه، تهدید به تجاوز به نزدیکانش و مشکلاتی که برای اخذ اعترافات اجباری بر او گذشته است پرداخته و با انتشار این نامه خواسته صدای مظلومیتش شنیده شود.
«ابوالفضل کریمی»، نوجوان کارگر که در زمان بازداشت در جریان اعتراضات سراسری آبان ۱۳۹۸، کمتر از ۱۸ سال سن داشته، توسط دادگاههای انقلاب و کیفری در مجموع به ۲۷ ماه زندان و ۱۰ میلیون تومان جزای نقدی محکوم شده است.
«ابوالفضل کریمی»، فرزند محمد، متولد ۶ آذر ۱۳۸۰ است و تا پیش از بازداشت به عنوان کارگر در یک تولیدی کفش واقع در باغ سپهسالار تهران مشغول به کار و تنها نان آور خانواده خود بوده است.
این نوجوان کارگر شکنجه شده در قسمتی از نامهای که به دست کمپین رسیده است میگوید: «گفتند اگر حرف نزنی مادرت را میآوریم اینجا. گفتم آخر چه باید بکنم؟ گفتند این اسلحه را گردن بگیر. گفتم آخر بدبخت میشوم زندگیام خراب میشود. بعد گفتند دوست دخترت را میآوریم اینجا ترتیبش را میدهیم (تجاوز). گریه کردم و به شدت شکنجه روحی شدم. نزدیک به ۵۰ روز در سلول انفرادی بند دو الف اطلاعات سپاه بودم.»
نسخه ای از نامه «ابوالفضل کریمی» که جهت انتشار در اختیار کمپین دفاع از زندانیان سیاسی قرار گرفته است را در ادامه بخوانید:
«اینجانب ابوالفضل کریمی، محل صدور شناسنامه رباط کریم؛ در تاریخ ۲۹ آبان ۹۸ توسط ماموران اطلاعات سپاه بازداشت شدم. آن روز در مراسم ختم پدربزرگم بودم و ساعت چهار بعدازظهر بود از ختم برگشتم به پارکی که در نزدیکی محلهمان است رفتم.
دوستانم رفتند سیگار بخرند و دیدم دو نفر از روبرو و دو نفر از پشت سر به من نزدیک می شوند. اول فکر کردم آنها خفت گیر هستند و سمت دوستانم دویدم. داشتم میدویدم که ماموران اطلاعات سپاه دو تیر هوایی زدند که رسیدم پیش دوستانم. یک تیر دیگر هم شلیک کردند و من دستهایم را روی سرم گذاشتم.
یکی از ماموران اطلاعات سپاه با پا ضربهای به صورتم زد و زمین خوردم. یکی هم به شکم من ضربه زد و فحاشی کرد. ماموری با اسلحه ضربهای به سرم زدند که باعث شکستگی و خونریزی سرم شد. کیسهای که برای مسجد بود را روی سرم کشیدند. من را سوار ماشین کردند حدود نیم ساعت بعد به اطلاعات سپاه در محله خودمان واقع در اکبرآباد رسیدیم.
یکی از ماموران آمد و برایم لقب “کریم ساواکی” گذاشتند بعد با مشت به شکم من ضربه زدند طوری که نفسم گرفت. بعد من را به طبقه دوم اطلاعات سپاه بردند و در اتاقی رهایم کردند. ماموری وارد شد و گفت شروع کن به حرف زدن. گفتم چه بگویم؟ گفت اسم، آدرس و اینکه چه کارهایی کردی؟ جواب دادم کاری نکردهام و کسی را هم نمیشناسم. ماموری که کنار من ایستاده بود با مشت به کمرم ضربهای زد و بعد ۱۰ مامور دیگر وارد اتاق شدند و شروع به ضرب و شتم من کردند. انگشت پاهایم دیگر معلوم نبود و معلوم با چه دارند میزدند. نزدیک به یک ساعت من را کتک زدند تا همگی ساکت شدند و یکی از آنها گفت حرف بزن دیگه. گریه کردم و گفتم به خدا من کاری نکردم. آن مامور هم همراه با توهین گفت دروغ نگو.
بعد ضربه دیگری به شکمم زد و گفت اگر حرف نزنم دوباره ضرب و شتم خواهم شد. التماس میکردم تا رهایم کنند. یکی از ماموران من را به اتاق دیگری برد و به من غذا داد و گفت ما نمیخواهیم تو را اذیت کنیم. همکاری کنی کاری باهات نداریم. سپس گفت باید به اتاق دیگری برویم. پرسیدم برای چه؟ دیگری جواد داد کاری نداشته باش و بلند شو تا برویم. در کل این مدت چشمبند داشتم. من را به اتاق دیگری منتقل کردند و یک نفر آمد پیش من گفت من سر تیم عملیات این گروه هستم که تو را دستگیر کرده است. آخر ارزش دو تا تیر داشت که مامورهای ما به خاطر تو تیر رها کردند؟ حرفی نزدم و باز گفت من تو را همهجا دیدهام و تو کل اینجا را خراب کردهای. باز هم جوابی ندادم تا او گفت بلند شو. به سرم ضربهای زد و افتادم. بعد چهار پنج نفری من را زدند. گریه کردم و گفتم من را نزنید. بعد از ده دقیقه رهایم کردند و رفتند.
یک آمد گفت دراز بکش و روی کاشیها بخواب، گفتم سرد است و نمیشود. گفت ساکت! میخوای بمیر! بعد رفت و من تا صبح دست و پا بسته نشستم. یکی آمد تو گفت بریم. رفتم من را بردند پیش قاضی کشیک که حضور نداشت و پس از آن به بازداشتگاه دو الف زندان بردند. در راه ماشین را نگهداشتند و یکی از ماموران در ماشین تا میتوانست من را کتک زد. دو روز در اوین بازجویی شدم.
گفتند اگر حرف نزنی مادرت را میآوریم اینجا. گفتم آخر چه باید بکنم؟ گفتند این اسلحه را گردن بگیر. گفتم آخر بدبخت میشوم زندگیام خراب میشود. بعد گفتند دوست دخترت را میآوریم اینجا ترتیبش را میدهیم (تجاوز). گریه کردم و به شدت شکنجه روحی شدم. نزدیک به ۵۰ روز در سلول انفرادی بند دو الف اطلاعات سپاه بودم. بعد از آن ۱۵ روز نیز بند عمومی بودم. در تمام این مدت تنها یکبار توانستم با خانوادهام تماس بگیرم و از لحاظ روحی در وضعیت بدی بودم. بعد از آن نیز به زندان تهران بزرگ منتقل شدم. اینجا روزهایم به سختی میگذرد. با فکر به مادری که قلبی مریض دارد و به تازگی عمل کرده و به کبد چرب نیز مبتلا شده است. جز من کسی کمکحال مادرم نیست.
من از مادرم مراقبت میکردم پدرم نیز پای خود را از دست داده است و پیش از بازداشت من خرج خانواده را تامین میکردم. نمیدانم در در این چند ماه چه کسی از خانوادهام مراقبت کرده و به پدرم کمک میکند.
دلیل شرکت من در اعتراضات ۲۵ آبان ۹۸ افزایش قیمت بنزین و مواد غذایی بود و با توجه به وضعیت اقتصادی ایران، دچار بحران شده بودم. خرج روزمره من بیشتر از درآمدم بود. بیماری مادر و پدرم و سایر مشکلات باعث رنجم شد و من هم به عنوان یک معترض به این وضعیت به اعتراضات پیوستم. اما به دلیل اینکه قاضی عسگر جهانگیری بازپرس شعبه ۱ بازپرسی انقلاب بهارستان اتهامات سنگینی چون فعالیت تبلیغی علیه نظام جمهوری اسلامی و تخریب و تحریق اماکن عمومی و دولتی و اخلال در نظم عمومی به من وارد کرد و من هم اتهامات را قبول نداشته و قرار ۵۰ میلیون تومانی که بیش از توان اقتصادی من و خانوادهام بود، برایم صادر کرد از تاریخ ۲۹ آبان ۹۸ به صورت بلاتکلیف در زندان تهران بزرگ بسر میبرم.
وضعیت مالی خانواده من مناسب نیست و مشکلات معیشتی باعث فروپاشی خانوادهام میشود. مادر مریضم با این وضعیت ممکن است جانش را از دست بدهد.خواهش میکنم که به وضعیتم رسیدگی کنید.
در محل سکونتمان اکثریت مردم از وضعیت مالی خوبی برخوردار نیستند. من با توجه به شرایط سخت خودم و همنوعانم پا به این اعتراضات گذاشتم. افرادی که در اعتراضات ۲۵ آبان ۹۸ برای گرانی بنزین و گرفتن حق خود با شوق به خیابانها آمده بودند، اکنون در زندان تهران بزرگ با شرایطی سخت ازجمله مقابله با ویروس کرونا و در نبود امکانات کافی برای درمان و در امان ماندن از این ویروس مرگبار هستند.
ما اکنون بسیاری از بازداشت شدگان این اعتراضات با فرا رسیدن نوروز ۹۹ دور از خانه و خانوادهام هستند و از لحاظ عاطفی و عصبی دچار مشکلات روحی هستند و چشمانتظار کمک هستند. تا امروز مسئولان کلی وعده به ما دادند و هیچکدام به حقیقت نپیوستهاند. ما به خاطر اعتراض و گرفتن حق خود به این مشکلات روحی در زندان دچار شدهایم. از شما مردم عزیز انتظار میرود که حامی ما هموطنان خود باشید و همیشه در مقابل ظلم پایداری کنید.
ابوالفضل کریمی / تیرماه ۹۹/ زندان تهران بزرگ»