به گزارش کمپین دفاع از زندانیان سیاسی و مدنی،«نرگس محمدی» در صبح روز سهشنبه ۱۵ اردیبهشتماه ۱۳۹۴، به دنبال هجوم تعداد زیادی از مامورین امنیتی و لباس شخصیها به منزلش، بازداشت و به بند نسوان زندان اوین منتقل شد. طبق احضاریهای که پیشتر به او ابلاغ شده بود، میبایست در روز دوشنبه ۱۵ تیرماه ۱۳۹۴، در خصوص فعالیتهای حقوق بشری جهت محاکمه مجدد از بند نسوان زندان اوین به دادگاه انقلاب واقع در خیابان معلم منتقل میشد و جهت رسیدگی به پرونده در دادگاه حضور پیدا میکرد.
“با وجود مراجعه وکیل به دادگاه انقلاب در صبح روز دوشنبه ۱۵ تیرماه سال جاری، دادگاه این فعال حقوق بشر برگزار نشد. به وکیل این زندانی اعلام شد “نرگس محمدی از زندان اوین به دادگاه انقلاب واقع در خیابان معلم آورده نشده و در نتیجه جلسه دادگاه فعلا برگزار نمیشود.”
«نرگس محمدی»طی نامهای به دادستان در خصوص عدم امکان تماس تلفنی زنان، در بند نسوان زندان اوین اعتراض کرده است.
وی ضمن شرح رنجهای متحمل شده از بی اطلاعی از وضعیت فرزندان خردسالش به علت عدم دسترسی به تلفن، در این نامه مینویسد: «جناب آقای دادستان، گفته میشود دستور قطع کامل تماس تلفنی بند نسوان اوین به دستور مقام محترم دادستانی است و من دو واقعه مربوط به خودم و حس و حال مادران و زنان بند نسوان را توضیح دادم تا حضرتعالی به حرمت بشر، زن و مادر، یکبار دیگر در مورد این دستور تأمل بفرمایید تا با برقراری تماسهای تلفنی مطابق قوانین و مقررات مدنظر قوه قضائیه، این اجحاف و فشار مضاعف بر زنان در بند و کودکان در رنج مرتفع گردد.»
متن کامل نامه نرگس محمدی که در تارنمای کانون زنان ایرانی منتشر سده، به شرح زیر است:
جناب آقای جعفری دولت آبادی
دادستان محترم
با سلام و احترام
است
اینجانب نرگس محمدی در تاریخ ۱۳۹۴/۲/۱۵ توسط افرادی در منزلم بازداشت شدم که قسم خوردند که جناب آقای خدابخشی قصد دارند با من صحبت کنند و حتی زمانی که داروهایم را جمع میکردم با اصرار میگفتند که نیازی به این کار نیست و شما پس از صحبت باز میگردید.
اما همان روز و بدون صحبت با هیچ مقام قضایی به بند عمومی نسوان اوین تحویل داده شدم تا باقیمانده حبسام را (۶ سال) بگذرانم.
این درحالی بود که فرزندانم ساعت ۷ صبح به مدرسه رفته بودند و ساعت یک و نیم به منزل باز میگشتند و من به دلیل نبودن همسرم در ایران و اعضای خانوادهام در تهران، نگران پشت در ماندن کودکان ۸ سالهام بودم.
پیش از گشودن در به روی نیروهای امنیتی، با برادرم در مشهد تماس گرفتم که به احتمال زیاد مرا بازداشت خواهند کرد و علی و کیانا در مدرسه هستند و ساعت یک و نیم برمیگردند و نگران بچهها هستم و از ایشان خواستم خودش را به تهران برساند.
مأمورانی که پشت در آپارتمان بودند مرتب تهدید میکردند که اگر در را باز نکنی نیروهای ویژهشان خواهند آمد و در را باز خواهند کرد و قول دادند که به من فرصت کافی خواهندداد تا تماسهایی را که لازم است (برای بچهها) داشته باشم.
اما به محض ورود به زندان اوین، مستقیم به بند زنان (نسوان) تحویل داده شدم که هیچگونه امکان تماس تلفنی وجود نداشت.
ساعت یک و نیم ظهر شد و من از علی و کیانا خبری نداشتم. چندبار به دفتر مراجعه کردم و توضیح دادم که من از وضع بچهها نگرانم و یک تماس تلفنی کوتاه و فقط برای مطمئن شدن از پشت در نماندن بچهها میخواهم.
گفتند در بند زنان امکان هیچ تماس تلفنی وجود ندارد چون به دستور دادستان تلفنها قطع است. چندبار دیگر مراجعه کردم تا بالاخره ساعت سه و نیم بعدازظهر مرا برای برقراری تماس تلفنی به ساختمان اجرای احکام زندان اوین بردند و طی تماس کوتاهی متوجه شدم که برادرم هنوز به تهران نرسیده و خانم همسایه پیش بچههاست.
نزدیک غروب بود دوباره به دفتر رفتم و خواستم یک تماس دیگر بگیرم. مطمئن بودم علی و کیانا شب را بدون من یا یکی از اعضای خانوادهام نمیخوابند و گریه و بیتابی میکنند. اما جواب دادند شما در بند نسوان اجازه تلفن ندارید.
تلفن قبلی شما هم فقط یک استثناء بوده است. چارهای نداشتم. به بند بازگشتم. داروهایم را نداده بودند و من تمام شب را با اضطراب و نگرانی، صبح کردم.
دوباره رفتم و تقاضا کردم و پاسخشان همان پاسخ قبلی بود. از سه شنبه تا یکشنبه هیچ اطلاعی از بچهها نداشتم. درحالی که با یک تماس تلفنی میتوانستم از حضور خانوادهام در کنار فرزندان خردسالم مطمئن و آرام باشم و البته این رفتار چیزی جز فشار روانی بر زندانی به شمار نمی آید که به دور از انصاف است.
و اما یکماه و نیم بعد، طی نامههایی از مسئولان قوه قضائیه و مسئولان زندان، درخواست کردم به دلیل رفتن علی و کیانا از ایران در ۲۶ تیرماه و در فرصت چهار هفته باقیمانده، ملاقات حضوری به من و علی و کیانا بدهند تا سیر ببینمشان.
بالاخره موافقت شد. روز دوشنبه قرار شد تا به خانوادهام زنگ بزنند و اطلاع دهند تا علی و کیانا را ساعت یازده صبح روز بعد به زندان بیاورند. ساعت یازده آماده شدم و روی تختم نشستم. خبری نشد. به دفتر مراجعه کردم. گفتند هنوز نیامدند.
تا ساعت دو بعدازظهر چندبار به دفتر مراجعه کردم و خواستم خبری به من بدهند یا لااقل خودشان با خانواده تماس بگیرند و ببینند چه اتفاقی افتاده، اما باز هم خبری نشد. چند نفر از خانمهای بند آمدند و در دفتر نشستیم. بالاخره مسئولان اجرای احکام و حفاظت به این نتیجه رسیدند که خودشان تماس بگیرند و از خانواده سئوال کنند که چه اتفاقی افتاده است. پس از مدتی به مسئول بند نسوان اطلاع دادند که علی مریض است و نه تنها امروز، بلکه فردا و حتا یکشنبه هفته بعد هم نمیتوانند برای ملاقات بیایند. همین و بس.
پس از سه ساعت انتظار و اضطراب، با خبر بیماری علی نگران شدم. برخاستم و به بند برگشتم. ما در این بند از خانوادههای خود، فرزندانمان، پدران و مادرانمان بیخبریم. من نمیدانستم علی چرا و از کی مریض شده و چرا تا یکهفته یا ده روز دیگر نمیتواند به دیدن من بیاید. چرا دیروز من خودم نباید به خانوادهام زنگ میزدم تا هم از بیماری فرزندم مطلع شوم و هم با او صحبت کنم که قطعاً در این روزها به صدای مادرش نیاز بیشتری دارد؟ آیا کسانی که چنین میکنند از حال و روز زندانیان و خانوادههایشان مطلعاند.
با مراجعات مکرر خانمهای بند به دفتر، اجازه داده شد تا به ساختمان اجرای احکام اوین بروم و من توانستم چند دقیقه با فرزند بیمارم صحبت کنم و صدای ضعیف و مریضاش را از پشت تلفن بشنوم و به بند باز گردم. علیرغم مراجعه من و سایر خانمهای بند برای داشتن یک تماس تلفنی دیگر برای اطلاع از حال و روز پسرم، امکان تماس تلفنی داده نشد و چارهای جز این وجود نداشت تا یکهفته دیگر در اضطراب و نگرانی بمانم تا روز یکشنبه کسی خبری از فرزندم بیاورد.
جناب آقای دادستان،
این دو اتفاق را سعی کردم برایتان توضیح دهم تا بتوانم نیاز زنان و مادران بند زنان اوین را به دسترسی به تلفن طبق قوانین و مقررات، مطرح نموده و درخواستی از حضور محترمتان داشته باشم. ما در بند نسون اوین ۲۲ زن حضور داریم که ۱۴ نفر از این زنان مادر و ۵ نفر از این تعداد کودکان زیر ۱۰ سال دارند. درست است که ما محکوم به تحمل حبس هستیم و با عادلانه یا ناعادلانه بودن احکام هم فعلاً کاری نداریم، اما هر کدام از ما یک انسان، زن، و مادر هستیم. آیا داشتن یک مکالمه تلفنی چند دقیقهای طی دو یا سه بار در هفته فقط برای شنیدن صدای کودکان، مادران و پدران، با اجرای احکام ما در زندان، و با مقررات و قوانین نظام قضایی کشور تعارضی دارد؟
اگر خیر، پس چرا این تصمیم ناروا اعمال میگردد؟ یا این که داشتن تماس مادرها با فرزندانشان مسئله امنیت ملی و نظام را مخدوش مینماید؟ یا نه این تصمیم برای تنبیه بیشتر زنانی است که پا به عرصه نقد گذاشتهاند؟ یا برای متوجه شدن بیشتر ماست که بدانیم و بفهمیم که ما به دلیل زن و مادر بودن با اهرمهای فشار بیشتری مواجهیم. چرا که اگر اعمال تبعیض بر زنان آزاد در جامعه رواست و صورت میگیرد بر زن دربند رواتر و سهلتر است.
جناب آقای دادستان،
گفته میشود دستور قطع کامل تماس تلفنی بند نسوان اوین به دستور مقام محترم دادستانی است و من دو واقعه مربوط به خودم و حس و حال مادران و زنان بند نسوان را توضیح دادم تا حضرتعالی به حرمت بشر، زن و مادر، یکبار دیگر در مورد این دستور تأمل بفرمایید تا با برقراری تماسهای تلفنی مطابق قوانین و مقررات مدنظر قوه قضائیه، این اجحاف و فشار مضاعف بر زنان در بند و کودکان در رنج مرتفع گردد.
جناب آقای دولت آبادی،
مهر و عشق و مادری، امری ذاتی و عجین با وجود مادر است که مکان و زمان نمیشناسد و تابع متغیر آزاد و دربند بودن نیست. تک تک ما زن و مادریم و کودکان ما هم چون فرزندان شما و میلیونها کودک این سرزمیناند که نیازمند مهر و عاطفه مادریاند. به هر تقدیر ما در بندیم، اما مادریم. حداقل صدای فرزندانمان را از ما و صدای ما را از فرزندانمان دریغ نکنید.
نرگس محمدی
زندان اوین
تیرماه ۱۳۹۴