خسرو بشارت، زندانی عقیدتی ـ سیاسی، محکوم به اعدام محبوس در زندان رجایی شهر کرج، با انتشار نامه ای از زندان به شرح ۱۰ سال بازداشت، شکنجه، تبعیض و مشکلاتی که برای اخذ اعترافات اجباری بر او گذشته است پرداخته و از اصحاب رسانه، تمام نهادهای حقوق بشری بهویژه دیدبان حقوق بشر، عفو بینالملل، کمیساریای عالی حقوق بشر (میشل باشله) و گزارشگر ویژه حقوق بشر در ایران (جاوید رحمان) خواسته تا صدای مظلومیت وی را بشنوند.
این شهروند اهل مهاباد برای بار دوم از سوی شعبه ۱۵ دادگاه انقلاب به ریاست قاضی صلواتی در خردادماه سال ۹۸ دادگاهی و بر اساس حکم ابلاغشده از سوی شعبه ۴۱ دیوان عالی کشور به ریاست قاضی رازینی در روز دوشنبه ۱۴ بهمن ماه، به وکیل مدافع ایشان آقای علیزاده طباطبایی برای بار دوم به همراه شش زندانی عقیدتی ـ سیاسی دیگر به نام های انور خضری، کامران شیخه، فرهاد سلیمی، قاسم آبسته، ایوب کریمی و داود عبداللهی به اعدام محکوم شد. پیشتر این زندانی به همراه شش تن دیگر، توسط شعبه ۲۸ دادگاه انقلاب به ریاست قاضی مقیسه به اعدام محکوم شده بودند که این حکم پس از بررسی نهایی در دیوان عالی کشور نقض شد.
آقای بشارت در قسمتی از نامهای که بهدست کمپین رسیده است میگوید: در اوج جوانیم که خیلی آرزوها در دل داشتم و مثل هر شهروند عادی به دنبال زندگی و تحقق آرزوهای جوانیم بودم مثل یککابوسی که برای هر کسی اتفاق می افتد و خیلی عذاب آوره اما با بیداری از خواب این کابوس به پایان میرسه، اما با این تفاوت که این کابوس من واقعیست وانگار دیگر بیدار شدنی در کار نیست و ده سال عمرم را در این کابوس تلخ دارم دست و پا میزنم.
یک نسخه از نامه آقای بشارت که جهت انتشار در اختیار کمپین دفاع از زندانیان سیاسی قرار گرفته است را در ادامه بخوانید:
رنجنامه خسرو بشارت زندانی عقیدتی ـ سیاسی سنی مذهب زندان رجایی شهر کرج بعد از تایید حکم اعدامش توسط دیوان عالی کشور
بیش از ده سال متمادی از بهترین سالیان عمر و جوانیم را محروم از تمام لذتها و نعمتها و به دور از همه عزیزان و کسانی که خیلی دوستشان دارم و با محرومیت کامل از حق مسلم و مادر زادیم که آزادیست ، در داخل زندان و در پشت دیوارهای بلند و اتاقهای کوچک که در بین من و دنیای بیرون و آزادی فاصله انداخته است را سپری کردم.
زندگی که فقط به صورت اسمی میتوان آن را زندگی نامید وگرنه مرگ تدریجی و یا به تعبیری مرده متحرک بودم.
روزها و ماهها و سالهای حبسم آنقدربه درازا کشید که یادم رفته است دنیای دیگر خیلی از این دنیای کوچک زندان وجود دارد.
زیرا بی عدالتی وظلم و استبداد سایه یأس وناامیدی را بر تمام وجود و پیکرم گسترانده، انگار دیگر باید فراموش کنم دنیایی دیگر وجود دارد و داشتن چنین زندگی بیشتر به یکرؤیا وخواب برایم تبدیل شده تا به یک واقعیت،
به سان آدم زنده به گوری میمانم که هر چقدر فریاد میزنم کسی صدایم را نمی شنود تا به فریادم بشتابد.
این کلمات زاده تخیلات و توهمات نیست بلکه تمام حرفهای آن سخن از درد و رنج و تنهایی ده ساله ام میزند.
شاید کسی که چنین وضعیتی را ندیده وتجربه نکرده درک چنین زندگی برایش خیلی سخت باشد اما بدانید که ماهم جزو واقعیت موجود دنیای شما میباشیم.
میخواهم برایتان مقداری از درد و رنج چندین ساله ام بگویم.
در اوج جوانیم که خیلی آرزوها در دل داشتم و مثل هر شهروند عادی دنبال زندگی و تحقق آرزوهای جوانیم بودم مثل یککابوسی که برای هر کسی اتفاق می افته و خیلی عذاب آوره اما با بیداری از خواب این کابوس به پایان میرسه منتها با این تفاوت که این کابوس من واقعیست وانگار دیگر بیدار شدنی در کار نیست و ده سال عمرمرا در این کابوس تلخ دارم دست و پا میزنم.
در بهمن ماه سال ۱۳۸۸ بود که توسط اطلاعات شهرستان مهاباد دستگیر شدم و بلافاصه من را به بازداشتگاه اطلاعات ارومیه انتقال دادند. مدت یکماه کامل در سلول انفرادی انواع شکنجه های مختلف را روی من پیاده کردند.
خیلی مواقع از ۱۲ شب به بعد تا صبح با ایجاد صداهای وحشتناک و صدای ناله و فریاد کسی که دارد شکنجه میشود ترس و لرز را به تمام بدنم وارد میکردند و تا صبح از ترس نمی توانستم بخوابم و با اینکار بشدت من را آزار و شکنجه روحی می دادند
برای مدتهای طولانی از پشت دستهایم را با دست بند می بستن طوریکه از درد دستهایم به خود مینالیدم.
بارها من را ساعتها با دست بند به سقف آویزان می کردن و بارها من را به تختی بسته و با کابلهای برق فشار قوی دورشته و سه رشته محکم به کف پاهایم ضربه می زدند طوریکه نزدیک بود مغزم از دهانم بیرون بیاید و چشمهایم از حدقه جدا شود و قلبم داشت می ترکید.
این شکنجه ها سه هفته ادامه داشت و بعد از آن من را به دستگیری اعضای خانواده ام تهدید می کردند و در آن هنگام زیر این شکنجه ها و تهدیدات ، بازجوی پرونده اتهامات دیکته شده به من را خودش می نوشت و از من به زور پای همان برگه امضا و اثر انگشت می گرفت در حالیکه درآن حال اصلا انگار رو دنیا نبودم و نمی دانستم چی را دارم امضا میکنم.
یکماه بعد از دستگیریم در همان بازداشتگاه مخوف اطلاعات، بازپرس پرونده پیشم آمد در حالیکه خود را معرفی نکرد که بازپرس پرونده است بلکه به عنوان یکبازجو داشت از من بازجویی میکرد و به من گفتن که این کارشناس پرونده ات است که از تهران آمده و از من بازجویی میکرد.
بعد از گذشت دوهفته برای بار دوم که پیشم آمد فهمیدم که این شخص بازپرس پرونده است و تمام موارد اتهامی که به من وارد کرده بودند را انکار کردم و آن را قبول نکردم بعد از گذشت دوماه از بازداشتم در بازداشتگاه اطلاعات من را به زندانمهاباد انتقال دادن فهمیدم که این بازپرس که اسمش ظاهری بود اتهاماتی از جمله عضویت در گروههای تروریستی مثل القاعده و افساد فی الارض و بغی را به من وارد نموده است.
یادمه برای بار اول که بازپرس پیشم آمد من را دست بند و پابند زده بودند و چشمایم را هم محکم بسته بودند و در این حالت بودکه پای این ورقه های که حتی نمیدانستم چی در آن نوشته شده است از من امضا و اثر انگشت گرفتند.
در هنگام بازجویی ها به من دیکته می کردن که عضویت در القاعده و مشارکت در قتل یک سرباز که نگهبانیکبانکبوده و با ماشیناورا به قتل رسیده است را بر عهده بگیرم. بعد از گذشت هفت ماه در زندان مهاباد بدون اینکه آخرین بازپرسی صورت بگیرد و از من آخرین دفاعیه را بگیرند در مهرماه ۸۹ من را به زندان مرکزی ارومیه انتقال دادند.
بمدت دو ماه در بند ۱۲ زندان ارومیه که محل نگهداری زندانیان سیاسی بود من را نگه داشتن و در آذر ماه سال ۸۹ من را به زنداناوین ، بند۳۵۰ انتقال داده و بعد ازگذشت ۶ ماه از بودنم در بند ۳۵۰ ، در تیرماه سال ۱۳۹۰ من را به زندان رجایی شهر کرجانتقال دادن که از همان بدو ورود به مدت ۵۰ روز بدون داشتن کمترین امکاناتی در یک حسینه که پر از ساس بود زندگی میکردم.
هنگامی که در بند ۳۵۰ اوین بودم من را به شعبه ۳ بازپرسی دادگاه کارکنان دولت برده و توسط شخصی به اسم بیگی بازپرسی شدم تمام اتهامات را برایمخواند و گفت این اتهامات را قبول داری منهم مثل آخرین بازپرسیم در مهاباد تماماتهامات را شدیدا انکار نمودم اما شوربختانه بدون کوچکترین توجه و اعتنایی به دفاعیاتو اظهاراتم به جای تجدید نظر در بازجویی و تکمیل مرحله کشف جرم پرونده را جهت دادگاهی برای صدود کیفرخواست به دادگاه ارسال نمود
بعد از گذشت سه سال وسپری شدن وتلف شدن روزها و سالهای طلایی عمرم درزندان رجایی شهر ، شخصی از مهاباد به اسم محمدی که قاضی بود و منتها خود را در پوشش بازپرس جا زده بود به داخل زندان رجایی شهر آمد و سه جلسه در داخل زندان ما رابه نوعی دادگاهی کرد و من هم کما فی السابق همه اتهامات وارده را انکار نمودم.
بعد از گذشت ۶ ماه از ایناتفاق به شعبه ۶ بازپرسی دادسرای ناحیه ۳۳ مقدس به ریاست امین ناصری احضار شدم و در آنجا خانواده آن سربازی که قتل او را به گردن ما انداخته بودند (به اسم ابراهیمشکاکی) به همراه سه شاهد حضور داشتن و این شهود در آن جلسه که خود بازپرس بیگی هم حضور داشت به نفع ما شهادت دادن و گفتن که ما ازنزدیک آن کسانی که با ماشین به آن سرباز زده اند را دیده ایم مسلما این افراد که اینجا به عنوان متهم حضور دارند به هیچ شیوه ای آن کسانی نیستن که با چشم خود دیده ایم.
بعد ازاین جلسه آقای امین ناصری نظر خود را در مورد نتیجه این بازپرسی به دادگاه مهاباد ارسال کرد و از آن شگفت انگیزتر و جالبتر این است که همزمان در مهاباد دو شخص به اسامی ولی مصطفی خانی و شاهو گشواره به اتهام قتل آن سرباز دستگیر شده بودند و این اشخاص توسط شعبه ۱۲ تجدید نظر استان دادگاهی و ولید مصطفی خانی به قصاص و شاهو گوشواره به عنوان مشارکت در قتل به ده سال حبس محکوم شده بودند و حتی ماشینشان که آثار خون آن سرباز رویش بوده هنوز همتوقیف است در حالیکه در نقطه مقابل کوچکترین اثری یا قرینه ای که ثابتبکند این قتل کار ما هست، علیه ما تو پرونده وجود ندارد.
حتی چهارنفر از آنشش نفری که اتهام هم گروه بودن با آنها و همکاری با هم را به ما داده اند را من در داخل زندان دیدها م و آشنا شدهام و اصلا با آنها سابقه آشنایی قبلی نداشته ام.
با وجود شهادت این شهود به نفع ما واینکه این دو شخص دستگیر شده در مهاباد همانهایی هستن که در هنگام قتل سرباز دیده شدند، آن دو را آزاد کرده و شاهدها را تهدید کردن که دیگر حق ندارن هیچ جایی این شهادت را بدهند.
بعد از گذشت دوسال از این اتفاق در اواخر سال ۱۳۹۵ توسط محمد مقیسه رئیس شعبه ۲۸ دادگاهی انقلاب به همراه هم پرونده هایم دادگاهی شدم که بعد از قرائت اتهامات وارده من آن را انکار کرده و برای اثبات برائت خود به شهادت آنشهود در شعبه ۶ بازپرسی به ریاست امین ناصری استدلال کردم که از اساس محمد مقیسه وقوع چنیناتفاقی را انکار کرد وبه ما گفت به هیچ شیوه ای همچین چیزی واقعیت ندارد
بعد از این دادگاهی توسط محمد مقیسه من وهم پرونده هایم همگی به اعدام محکومشدیمکه پس از اعتراض به رأی صادره، پرونده برای بررسی به شعبه ۴۱ دیوانعالی کشور به ریاست قاضی رازینی ارسال شد و قاضی رازینی با اشاره به اینکه هیچکدام از موارد اتهامی محرز نمی باشد وتنها استدلال آقای مقیسه برای صدور چنین حکمی اقرار متهمین در دادگاه است در حالیکه کوچکترین اقراری از آنها در هیچکدام از مراحل دادرسی وجود ندارد از اساس این حکم را نقض و پرونده را جهت بررسی مجدد به شعبه هم عرض یعنی شعبه ۱۵ دادگاه انقلاب به ریاست قاضی صلواتی ارسال کرد.
بعد از مدتی پرونده قتل سرباز که در آن متهم بودم را از پرونده امنیتی تفکیک و جدا نموده و برای بررسی به دادگاه کیفری ارومیه واگذار کردن
در آذر ماه سال ۱۳۹۶ من به همراه دوتن از دوستانم کامران شیخه وانور خضری که باهم درپرونده قتل سرباز متهمبودیم برای دادگاهی به زندان ارومیه انتقال دادن و حدود یکسال را در زندان ارومیه بودیم
در شانزدهم تیرماه ۱۳۹۷ توسط شعبه ۱۲ دادگاه تجدید نظر استان توسط قاضی عرب باغی به اتهام مشارکت و معاونت در قتل سرباز دادگاهی شدیمکه منبه ۱۰ سال حبس وکامران شیخه به قصاص و ده سال حبس و انور خضری به ده سال حبس محکوم شدیم که بعد ازاعتراض به این حکمجهت بررسی به دیوان عالی کشور رفت.
بعد از این دادگاهی در پاییز سال ۱۳۹۷ ما را به زندان رجایی شهر عودت دادن. بعد ازتغییر بازپرس اول پرونده ظاهری و آمدن شخص دیگری به جای او در بازپرسی شعبه ۳ مهاباد مطابق اظهار نظر سابق بازپرس شعبه ۶ دادسرای ناحیه ۳۳ مقدس آقای امینناصری ، بنده از اتهام عضویت و بغی و افساد فی الارض و مشارکت و معاونت در قتل کاملا تبرئه شده و برایم منع تعقیب صادر شده بود ودر داخل زندان توسط اجرای احکام زندان به من ابلاغ شد و آن را امضا کردم
امابا وجود همه ی این اتفاقات باز من به عنوان متهم به این موارد اتهامی باید در شعبه ۱۵ دادگاه انقلاب دادگاهی میشدم. مدتی توسط قاضی شعبه صلواتی تحت فشار بودیم که باید وکیلمان آقای علیزاده طباطبائی را عزل کنیم و گفته بود تا زمانی که او وکیل شماست پرونده شما را رسیدگی نخواهم کرد.
اما بعد از مدتی که در مقابل این خواسته تسلیم نشدیم و بر ابقای ایشان بر وکالت خود اصرار ورزیدیم در خرداد ۱۳۹۸ توسط آقای صلواتی دادگاهی شدیم منتها چنان به وکیل ما فشار آورده بودن و یا حتی تهدید کرده بودن که اجازه نداشت درجلسه دادگاه نزدیک ما بشود و با ما حرف بزند و یا حتی دفاع کند و تنها به گرفتن لایحه دفاعیه از او بسنده کرده بودند که متاسفانه بعد از برگزاری این دادگاه فرمایشی و فورمالیته وبا حضورکارشناس وزارت اطلاعات در آن جلسه و تهدید ما از طرف وی ، مجددا حکم اعدام را برای ما صادر و برای بار دومجهت بررسی پرونده به همان شعبه سابق دیوان یعنی شعبه ۴۱ به ریاست قاضی رازینی ارسال شد.
وکیلبنده در این مدت طی چندین دیدار با قاضی دیوان ،به ایشان قول مساعد داده شده بود که اینبار هممسلما حکم اعدامشان شکستهخواهد شد وشاید دیوان برایشان حکم حبس ۱۲ الی ۱۵ سال صادر کند
منتها در کمال ناباوری در روز دوشنبه چهاردهم بهمن ماه وکیل ما به خانواده هایمان اعلام کرده بود که متاسفانه حکم اعدام هر هفت نفر توسط دیوان عالی تایید شده است خبری که حتی وکیل ما رو هم شوکه کرده بود.
وکیل ما در جواب چرایی و چگونگی تایید چنین حکمی برای چنین پرونده ای که حتی نمی توان اتهام عضویت را در آن ثابت کرد که چرا حکم اعدامشانتایید شده است؟! به خانواده هایمان گفته بود که با اعمال نفوذ وزارت و تحت فشار قراد دادن دیوان که حتما باید این حکم تایید بشود اتفاق افتاده است.
اکنون اینجانب خسرو بشارت زندانی سیاسی سنی مذهب زندان رجایی شهر کرج که قربانی اینتوطئه کثیف و سناریوی اطلاعات مهاباد و ارومیه شده ام از تمامی آزادیخواهان ، فعالین حقوق بشری ، فعالینسیاسی ، روزنامه نگاران، فرهیختگانواساتید دانشگاه، اصحاب رسانه، تمام نهادهای حقوق بشری و به ویژه دیدبانحقوق بشر ، عفو بین الملل ، کمیساریای عالی حقوق بشر خانممیشل باشله و گزارشگر ویژه حقوق بشر در ایران آقای جاوید رحمان میخواهم که فریاد مظلومیت من را بشنوید و نگذارید قربانی توطئه ها وسیاستهای این مستبدان و ظالمانبشوم و برای دفاع از حقوق پایمال شده ام وارد شوید و از حکومتایران و مسولین آن بخواهید که پاسخگو باشند.