«بهمن احمدی امویی» با انتشار یادداشتی از خودش و دو قطعه عکس از چشمبندهای بند ۲۰۹، با امضای یادگاری زندانیهای ۳۵۰ در شهریورماه ۱۳۸۹، در وبسایت خود، یاد آنها را گرامی داشت.
به گزارش کمپین دفاع از زندانیان سیاسی و مدنی، در میان امضاهایی که زندانیان بر این چشمبند ثبت کردهاند، اسامی «فرهاد وکیلی»، «فرزاد کمانگر»، «شیرین علم هولی»، «آرش رحمانی»، «علی زمانی» و «علی حیدریان» از جانباختگان روزهای پس از انتخابات ریاست جمهوری سال ۱۳۸۸، که توسط حکومت اسلامی ایران اعدام شدند، به چشم میخورد.
این یادداشت در پنجمین سالگرد اعدام «شیرین علم هولی»، «فرزاد کمانگر»، «فرهاد وکیلی»، «علی حیدریان» و «مهدی اسلامیان» در ۱۹ اردیبهشتماه ۱۳۸۹ در زندان اوین انتشار یافته است.
«بهمن احمدی امویی»، روزنامهنگار پس از انتخابات ریاست جمهوری در خردادماه ۱۳۸۸، بازداشت شد و ۶۴ ماه را در زندانهای اوین و رجاییشهر سپری کرد.
متن کامل یادداشت این زندانی سیاسی سابق را در پی میخوانید.
چشمبند ۲۰۹ با امضای برخی از زندانیهای ۳۵۰ در شهریور ۱۳۸۹؛ اسامی فرهاد وکیلی، فرزاد کمانگر، شیرین علم هولی، آرش رحمانی، علی زمانی و علی حیدریان که اعدام شده بودند با رنگ قرمز نوشته شده است.
۲۳ آبان ۱۳۸۸ با هشت نفر دیگر از بند هشت زندان اوین به ۳۵۰ رفتیم. قبل از ما احمد زیدآبادی و جهانبخش خان جانی هم بودند. تازه میخواستند ۳۵۰ را برای سیاسیها و امنیتیها در نظر بگیرند.
فرهاد وکیلی با چهره آفتابسوخته، سبیلی کلفت و دندانهایی کاملا سفید با پای چپی که میلنگید، در طبقه پایین از ما استقبال کرد. تا ۱۹ اردیبهشت ۸۹ که به همراه چهار نفر دیگر اعدام شد، خاطرات زیادی را با او تجربه کردم. خوب مطالعه کرده بود و تحت تاثیر حوادث پس از انتخابات و جنبش اعتراضی مردم یا همان جنبش سبز قرار گرفته بود. رویدادها و آنچه در خیابانهای میگذشت آنقدر برایش جالب بود که با حوصله زیاد درباره حوادث آن روزها میپرسید و میخواست بیشتر درباره اعتراض مردم بداند. به خاطر عضویت در پژاک دستگیر شده بود و حکم اعدام داشت؛ اما روحیهاش از من خیلی بهتر بود.
به جوانان و تازهواردها که نگاه میکرد، خندهای به تمام پهنای صورتش مینشست و از دور سفیدی عاجگونه دندانهایش را میدیدم و غبطه میخوردم. راستی با اینهمه سیگاری که فرهاد میکشد، چقدر دندانهایش سفید است. مرتب اصلاح میکرد.
میگفت: چون ناغافل میبرندت، بهتر است آماده باشی؛ و دوباره خنده و دندانهای سفیدش جلوی چشمت بود.
اعدام که شد جسم نحیف و خستهاش را در جایی دفن کردند و تا حالا آدرسش را به خانوادهاش ندادهاند.
آنقدر مهربان و دوستداشتنی بود که چهار ماه پس از اعدامش، وقتی قرار شد تعدادی از ما یکی از چشمبندهای بند ۲۰۹ را (که یکی از بچهها از آن بند با خود آورده بود) با امضای زندانیها برای یادگاری به میرحسین موسوی، زهرا رهنورد و مهدی کروبی برسانیم، فراموشش نکردیم و نام او را با رنگ قرمز نوشتیم. بعد از پنج سال هنوز آن یادگاری به صاحبانشان نرسیده است؛ اما باد صبا مشکفشان خواهد شد…
آوردن چشمبندها از ۲۰۹ ممنوع بود. همان دم در از زندانی میگرفتند. همچنان که همان لحظه ورود یکی به چشمت میزنند که جایی و کسی را نبینی و از همان اول، حساب کار دستت بیاید و ترس تمام وجودت را بگیرد، اما بههرحال برخی وقتها بعضی از زندانیان آن را یکجوری پنهان میکردند که زندانبانها نبینند و به یادگار با خودشان به بیرون از بند میآوردند و این چشمبند یکی از همانها بود.
سعی کردیم نام همه زندانیها را بدون توجه به گرایش فکری و سیاسی که داشتند، روی چشمبند ثبت شود. ابتدا خیلی با گشادهدستی عمل کردیم و برخی از ما ناممان را بزرگ نوشتیم و بزرگتر امضا کردیم، فکر نمیکردیم اینهمه زندانی با گرایشهای مختلف، بخواهند این یادگاری را امضاء کنند؛ اما برداشت اشتباهی داشتیم. آن روزها خیلی به هم نزدیک بودیم. جا کم آوردیم و رویبندهایی که در دو طرفش بود برخی اسمها را اضافه کردیم. روزهای خوبی بود و حس همدلی تازه داشت میانمان جرقه میزد و چه زود دوباره فراموش کردیم و هر کس راه خود را رفت.