«سعید شیرزاد» ۲۷ ساله وزندانی سیاسی محبوس در اندرزگاه ۴ سالن ۱۲ زندان رجایی شهر کرج ، که پیش تردرروز چهارشنبه ۱۷ آذرماه با دوختن لب های خود در اعتراض به فقدان امنیتت زندانیان سیاسی و عقیدتی و وضعیت زندانیان بیماردر ایران با دوختن لب های خود دست به اعتصاب غذا زده بود، به دنبال درخواست جمعی از خانواده های زندانیان ، جانباختگان و اعدام شدگان جهت پایان دادن به اعتصاب طی نامه ای که نسخه ای از آن در اختیار کمپین دفاع از زندانیان سیاسی و مدنی قرار گرفته است گفته ” بگذارید برای صدای بیصدایان دربند، این اعتصاب را پیش ببرم!
به گزارش کمپین دفاع از زندانیان سیاسی و مدنی، این فعال سیاسی و عضو جمعیت دفاع از کودکان کار و خیابان از ۱۸ خرداد ماه ۱۳۹۳ در بازداشت به سر میبرد. او بیش از ۲ ماه را در بند ۲۰۹ زندان اوین در انفرادی و بدون داشتن ارتباط با خانواده و وکیل خود به سر برد.
دادگاه این فعال سیاسی، ۲۱ شهریور ۹۴ در شعبه ۱۵ دادگاه انقلاب تهران به ریاست قاضی صلواتی و با حضور وکیل او امیرسالار داودی پس از گذشت پانزده ماه از تاریخ بازداشتش برگزار شد. وی در نهایت به اتهام «ﺍﺟﺘﻤﺎﻉ ﻭ ﺗﺒﺎﻧﯽ ﺑﻪ ﻗﺼﺪ ﺍﻗﺪﺍﻡ ﻋﻠﯿﻪ ﺍﻣﻨﯿﺖ ﮐﺸﻮﺭ» به ۵ سال حبس تعزیری محکوم و حکم صادره در روز چهارشنبه ۲۵ شهریور ماه ۱۳۹۴ به وکیل وی ابلاغ شد.
مصداق های اتهامی که در صدور رای دادگاه مد نظر گرفته شده بود عمدتا مربوط به فعالیت های مدنی وی از جمله دیدار با خانواده های زندانیان سیاسی و گزارشگری از وضعیت حقوق بشر بود.
متن نامه ارسالی از این زندانی سیاسی در پاسخ به پایان دادن به اعتصاب غذا که نسخه ای از آن در اختیار کمپین قرار گرفته است به شرح زیر است.
“از درون شب تار
میشکوفد گل صبح
خنده بر لب
گل خورشید کند
جلوه بر کوه بلند
نیست تردید زمستان گذرد
وز پیاش پیک بهار
با هزاران گل سرخ
بی گمان میآید
پیغام پر از مهرتان رسید، پیغامی از جنس تا آخر ایستادن در این راه سخت که هر اسمش معنای آزادیست: پیغامی از فروغ و پوراندخت و فریبا تا گوهر و اکرم و شهناز و سیمین عزیز که نام عزیز در بندش نوید فردایمان است.
عزیزان عزیزتر از جان که نامتان را بی هیچ پیشوند و پسوندی نوشتم تا که همگان بدانند آنچنان دوستتان میدارم که کلمات قادر به فاصله گذاشتنش نیستند.
از روز ۱۷ آذرماه اعتصابم را شروع کردهام (اعتصابی که در برابر رنج شما عزیزان هیچ است و هیچ)، اعتصابی که به هیچ عنوان برای طلب آزادی و یا مرخصی برای خودم نبوده و نیست.
گرسنگی را به تن خریدم همچون میلیونها انسان گرسنه در این قرنِ ارزانی انسان و سوزن بر لبهایم فرو بردم همچو ذرهای سلولوار از دردهای مادران خاوران و مادر بهکیش عزیزتر از جانِ پر کشیدهام که ۶عزیزش در خاوران آرمیدند.
سوگند که این فرزند ناخلف و کمتر از هیچتان برای خویش لب ندوخته و اعتراضی نکردهام، این کردهام برای عزیزانی که جانشان این روزها در خطر است و صدایشان به جایی نمیرسد، صدای ضرب و شتمها، تحقیرها، توهینها، سرکوب و مرگهای خاموش در زندان.
چند روز است که شرم بر جبین ماندهام که به پاس محبت و دل نگرانتان چه بنویسم جز اینکه خواهش کنم بگذارید برای صدای بیصدایان در بنده شده تا ۳۰روز این اعتصاب را پیش ببرم شاید که این گرسنگی بهانهای شود برای رسیدن صدای دردهای دربندانی که صدایشان را فریادی نیست.
به شما اطمینان میدهم که حالم خوب خوب است و بهتر از همیشه. قول میدهم در پس این ۳۰روز، به حرمت نامهتان، دوباره برایتان بنویسم و ببینم اگر صدایی برای بیصدایان نمانده باشد، اعتصابم را خشک کنم یا محدود به آب و اگر جز این بود، اعتصابم را بشکنم. من به شما خواهم نوشت.
سعید شیرزاد
زندان گوهردشت”