زانیار، جوانی شاد، سرحال، پر از انرژی، خندهرو و با استعداد بود که روزها با ورزش کردن و زبان خواندن وقتش را پر میکرد، اما لقمان آرامتر بود و بیشتر مشغول بافندگی.
هر دو با اراده و قوی بودند، هیچ وقت در چشمان و چهرهشان نشانهای از ترس و نگرانی از حکمی که به آنها دادهبودند، ندیدم. خندههای زیبای لقمان جلو چشمانم هست، صدای خندهها و حرفایشان هر شب در گوشم میپیچد که میگفتند: “هیچ وقت به این مزدوران التماس نخواهیم کرد و هرگز اجازه نمیدهیم برای جرم نکرده، خوشحال شوند.”
آنچه خواندید بخشی از خاطرات شهرام الیاسی زندانی سیاسی سابق است که در اختیار کمپین دفاع از زندانیان سیاسی و مدنی قرار گرفت.
شهرام الیاسی ۱۷ مهر ۱۳۸۷ در ملارد شهریار از سوی نیروهای امنیتی بازداشت و پس از گذشت ۶۰ روز دربند انفرادی سپاه در زندان رجاییشهر به اتهامات همکاری با “اپوزسیون کرد، طرفداری از حزب کومله و اقدام علیه امنیت ملی” از سوی شعبه اول دادگاه انقلاب شهریار به ریاست قاضی میرغفاری به ۱۱ سال حبس محکوم شد.
وی پس از گذراندن ۶ سال حبس در زندانهای رجاییشهر، اوین و مریوان با سپردن وثیقه ۱۰۰ میلیون تومانی از زندان رجاییشهر کرج به مرخصی ۱۵ روزه اعزام شد و در پی آن از کشور خارج شد.
شهرام الیاسی در نقل خاطرات خود از دورانی که با زانیار و لقمان مرادی همبند بود گفت:
زانیار، جوانی شاد، سرحال، پر از انرژی، خنده رو و با استعداد بود که روزهاشو با ورزش کردن و زبان خواندن میگذراند، اما لقمان آرامتر بود و بیشتر مشغول بافندگی.
هردو با اراده و قوی بودند، هیچ وقت ترس و نگرانی از حکمی که بهشون داده بودند در چشمان و صورتشون ندیدم. خندههای زیبای لقمان جلو چشمانم هست، صدای خندها و حرفاشون تو گوشمه و همیشه میگفتند، هیچ وقت به این مزدوران التماس نخواهیم کرد و هرگز اجازه نمیدهیم برای جرم نکردمون خوشحال شوند.
شب ها با هم توی راهروی زندان قدم میزدیم، زانیار الان با کی قدم میزنی؟!
یادم هست وقتی زانیار در سالن زندان میخندید، همه میفهمیدن زانیاره که میخنده!
دیگه اون خندهها رفت، نمیدانم اون لحظهای که پای دار رفت چرا سر دار رفت! ما شنیده بودیم که سر بیگناه تا پای چوبه دار میرود، اما سردار نخواهد رفت. دیدم که رفت! عدالتی که بعضی وقتا با زانیار بحث میکردیم، همش باد هوا بود. نمیدانم چه بگویم! از لباسهایی که همیشه بوی بهار میداد بگویم یا از قامت کشیده و یا از خندهها و قهقهههای بلندش که تسکینی بود بر سالنی که همه جایش را بوی مرگ گرفته بود.
من فقط دل تنگ آنم که در تمام این مدت به امید دیدن پدر، مادرش و “دیده” خواهرش حبس کشید، مرگ پدرش را دید و بدون آنکه مادرش را ببینید و خواهرش را در آغوش بکشد، اعدام شد.
زانیار جان الان تکلیف سالنی که با صدای خندهایت از خواب بیدار می شوند چیه؟
تو رفتی و کی میخواد دمپاییهایت را برای هوا خوری به سالن ببرد، سالنی که دیگر بوی بهار نمیدهد.
لقمان جان کی دیگه برای مادر و خواهرام روسری ببافد و من در این سیاه چال به چه امیدی زندگی کنم؟! زندگی من رفت مرد امید من هم بر باد فنا رفتم!
هرگز نخواهم گفت که سر بیگناه سر دار نخواهد رفت، چون من دیدم که رفت و از دست کسی هم کاری ساختهنبود.
زانیار و لقمان قطعا این طناب که بر گردن شما افتاد، طناب جهل و جنایت بود، اگر نه شما را با زنجیر و طناب چکار؟!
خاطراتم با زانیار ولقمان به اندازه نوشتن پنج سال از صبح تا شبه که یک کتابه نه چند خط اما وقتی به مرخصی آمدم دفتر خاطرات زندانم را پیش زانیار گذاشتم، وقتی بعدها با زانیار ارتباط برقرار کردم گفتم “زانیار جان پیشت باشه و موقعی که آزاد شدی به دستم برسون”
توی تماسهام هیچ دلم نیومد بگم دفتر خاطرات را برام بفرست چون هر دو مطمئن بودیم که روزی آزاد میشوند اما این اتفاق نیافتاد و هنوز باورم نمیشود.
زانیار هنوز منتظر دفتر خاطراتم هستم که از دستان ورزشکارانهات بگیرم….
زانیار و لقمان مرادی دو زندانی سیاسی کُرد عصر جمعه ۱۶ شهریورماه۹۷ توسط نیروهای اطلاعات سپاه از زندان رجاییشهر به مکانی بیرون از زندان منتقل شدند و سحرگاه شنبه ۱۷ شهریور حکم اعدام این زندانیان به همراه رامین حسین پناهی دیگر زندانی سیاسی در یکی از پایگاههای سپاه پاسداران در تهران اجرا شد.